(1) خاطرات آشنایی با عشقم


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم همه مون بتونیم یه عشق پاک داشته باشیم تا به سوی بدی های روزگار فرمان نچرخونیم

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عشق (شروع امیدهای زندگی) و آدرس asheghi1393.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 6
:: کل نظرات : 7

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 29
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 30
:: بازدید ماه : 154
:: بازدید سال : 658
:: بازدید کلی : 3175

RSS

Powered By
loxblog.Com

از سخن عشق ندیدم خوش تر

(1) خاطرات آشنایی با عشقم
شنبه 18 بهمن 1398 ساعت 16:49 | بازدید : 888 | نوشته ‌شده به دست Yoni-H@di | ( نظرات )

سلام امروز میخوام ماجرای عشقم رو براتون تعریف کنم

28.gifاول از خودم بگم من یونی (اسم مستعار) هستم نوزده سالمه سوم دبیرستان یک سال دیر رفتم مدرسه ولی چون از آموزشگاه زبان خوندم زبانم کامله. خودم زیاد اوضاع مالیم روبراه نیست چون بابام یکم خسیسه ولی همیشه برا خودم کار کردم و خرج خودم رو دادم

من خیلی ساده ام از نظر رفتاری و زود رنج ولی همیشه دوست داشتم پاک باشم و عشقم به خاطر همینمه که عاشقم شده

خب بریم سر اصل مطلب

حدود شش مال پیش (شهریور 93) من سرگرم زندگی عادی خودم بودم. چند تا برنامه چت رو گوشیم داشتم ولی خاصن با کسی نبودم و بیشتر با دوستان وآشنایان در گپ های گروهی شرکت میکردم البته دروغ نگم من اون موقع ها در حد ساده و عادی با دختر حرف میزدم(بعنوان خواهر) ولی به کسی پیشنهاد نداده بودم چون به عشق اینترنتی اعتقاد نداشتم و می گفتم که همش چرته... یه برنامه بود تازه وصل کرده بودم بنام بیتاک چند تا گپ گروهی باهاش داشتم و... ولی خوشم از دوستی صمیمی توی شهرستان نمیومد چون واقعا هرچند فضا دوستانه بود ولی همه میشناختنم و دوست نداشتم

یه بار برای عروسی رفتم کرمانشاه تازه کرمانشاه (تری جی) شده بود منم سرگرم گوشیم بود زدم جست و جو (خواستم یه دوست گیر بیارم واقعی ولی واقعا قسطم روابط نزدیک و عاشقانه نبود فقط یه دوست واقعی میخواستم(البته توی دورو زمونه ما دیکه پسرا برای هم دوستی نمی کنند حاضرن بخاطر یه دختر کل دوستاشونو بفروشن) خلاصه زدم جست و جو حدود چهل پنجاه مخاطب پیشنهاد ادد دادم (سلام دنبال یه دوست ساده و با مرام میگردم اصلا دنبال عشق و عاشقی نیستم و اگر ادد کردید انتظارر نداشته باشید من بهتون عشقم و... بگم) ظهرش بیتاک چک کردم چندتا ادد کرده بودند چندتا شماره داده بودند و چند تا هم پیشنهاد سکسی داده بودند

15.gif

در بین اینها یکیشون از همه بهتر جواب داده بود: سلام منم دقیق یه دوست میخوام که عادی باشه و فقط دوست باشه

منم گفتم چشم چندباری باهم از بیتاک حرف زدیم از خودمون گفتیم از افکارمون گفتیم...البته چون انگلیسیم قوی بود قرار بود توی کتاب 504 واژه ضروری کمکش کنم..اون موقع یه کلاس تو موسسه داشتم هرازگاهی میومدم و میرفتم

یه مدتی از دوستیمون به صورت عادی گذشت و اینم بگم خدا وکیلی اون موقع من هیج حسی هم بهش نداشتم و اون هم اصلا حسی به من نداشت ما فقط دوتا رفیق بودیم که هرازگاهی چند تا حرف ویرا بار هم میکردیم و می خندیدیم

یه مدت غیب شد نیامد نمیدونم تا حالا براتون پیش اومده یا نه ولی احساس کردم کمبودش حس میشه نگرانش شدم.روز بعد که اومد گفت نت نداشتم و..

بهش گفتم ما دوستیمون خیلی خوبه ورفیق های خوبی برا هم هستیم اگه میشه تلتو داشته باشم اگه چیزی شد ازت خبر داشته باشم رفیق.اون گفت باشه و شماره منم ذخیره کرد... و بعد از اون قرار شد از وایبر تلفظ صحیح کلمات 504 رو براش بفرستم(یه ماهی گذشته بود)

خلاصه به همین روال ادامه داشت(رفیق و دوست عادی ) ما بینمون خیلی صمیمی بود و ازجمله کلمات چرکن و ویرووس زشتووو و ... بینمون ردو بدل میشد و کارمون شده بود تو ذوق هم زدن.باور کنید اصن مثل دوتا عاشق نبودیم مثل دوتا تک رفیق بودیم خیلی صمیمی بودیم و واقعا انگار بهترین دوست هم بودیم.

گاهی اوقات شبا تا دوازده چت میکردیم و حرف میزدم البته چون من قبلا زیاد اهل چت نبودم و اینکه زود خواب بودم همیشه وسط حرفمون خوابم میبرد و حدی (دوستم) همیشه صبحا که حدود ساعت شش و پنجاه دقیقه بهم اس میداد گلگی میکرد و منم کلی عذر خواهی که واقعا دست خودم نیست و زود خوابم میبره...

خیلی دوستیمون صمیمی بود به طوری که کارهای روزمره مونو برا هم میگفتیم. و هراتفاقی تو روز میفتاد میامد برایم میگفت و نظر منو میخواست.(یک ماه و نیم گذشته بود)

فکرشو بکنید بخدا تا یک ماهو نیم اصلا نمیدونستم دوسش دارم و بعنوان یه دوست عادی بهش نگاه میکرد تا اینکه یه روز آمد و گفت

یونی من قول دادم بهت اتفاقات روزمو همیشه برات بگم و بهم واقعا قول داده بود بدون هماهنگی من کسی توی برنامه چت ادد نکنه

ادامه حرفش اومد گفت بهت قول دادم همه چیو بهت بگم و الان میخوام یه چیزی بگم منم گفت گوشم با شماست رفیق جان

گفت یکیو به اسم محسن توی بیتاک ادد کردم یکم باهم حرف زدیم نمازخون هست و من گفتم نماز میخونم خیلی خوشش امده گفته شمارو داشته باشم تا یه مدت باهم اشنا بشیم اگه خواستیم بیام خواستگاریت من دنبال زن مومنم....

چی شد؟؟؟ بخدا انگار دنیامو بهم ریختن کفری شدم...داد زدم گفتم مگه نگفتم بدون نظر یا خبر من کسی ادد نکنی گفت ببخشید یه کاری کردم..گفتم هیچی ولم کن خیلی بی معرفتی مگه ما رفاقتمون کم داشت رفتی معشوق گیر بیاری اومد گفت :یونی غلط کردم ببخشید(واقعا انگارمن خیلی براش ارزش داشتم اینطور گفت) بخدا دیگه همچین کاری نمیکنم ببخشی اشتی؟؟ منم با صدای گرفته گفتم باشه آشتی ولی نارحت بودم خیلی و بهش گفتم همین الان پاکش میکنی وگرنه به مولا رفاقتمون پاک میکنم گفت باشه بخدا الان پاکش میکنم ببخشی قول میدم کسی ادد نکنم(راستش یه لرزشی توی قلبم به وجود آمد بخدا اگه دروغ بگم خودم یه لحظه به خودم شک کردم گفتم اون که معشوقت نیست چرا انقد خودتو عصبانی میکنی به خودم شک کردم گفتم وای نکنه وابستش شده باشم)ولی بعدا به خودم گفته نه بابا عاشقی چی من فقط برا دوستیمون نگران بودم..بعدا ازاون با احتیاط تر باهام رفتار میکرد یبار گفت بخدا اینقد منت تورو میکشم تو عمرم منت هیچ کس رو نکشیدم و من خیلی خوشحال شدم حدود یکی دو هفته از مهر گذشته بودم گفت حقوق قبول شدم و منم بهش تبریک گفتم و همیشه بهش سفارش میکردم که من خوبی دوستمو می خوام و دوس ندارم توی دام بعضی پسرها که تو دانشگاه هستن بیوفتی و همیشه بهش یاد می دادم تا بتونه ازخودش مراقبت کنه و فریب نخوره

چند باری بهم گفتم یونی من میخوام یکی داشته باشم که فقط مال خودم باشه منم گفتم رفیق جان عجله نکن بالاخره نیمه گمشدت پیدا میشه به امید خدا

روز بعش گفت برای راهنمایی کتاب و دانشگاه یکی ادد کردم که داداش استاد حقوقه که من بازهم از این که ادش کرده بودم خیلی ناراحت شدم و کلی عصبی بازی به خرج دادمو گفتم انگار تو دوستیمون برات مهم نیست یا من توی دوستی خوب نیستم میری یکی دیگه ادد میکنی که اونم حذف کرد و باز کلی از دلم در اورد و گفت من منت رفیقمو میکشم و حاضر نیستم دوستمو باهیچ کدومشون عوض کنم...

از اون روز انگار روحیم فرق کرده بود احساس کردم دوسش دارم البته روزی که محسن اددش کرده بود بهش گفته بودم کسی واقعا دوست داره که با رفتارش به تو ثابت کنه نه اینکه ثانیه اول الکی بیاد بگه ازت خوشم میاد و تو باور کنی..ادامه حرفم: احساس کردم دوسش دارم ولی باز به خدا بهش نگفتم دوسش دارم گفتم من خودم گفتم یه عاشق واقعی با رفتارش به آدم ثابت میکنه عاشقه و به خودم گفتم اگه از رفتارم فهمید که فهمید اگرم نه که هیچ (البته بعدا بهم گفت برخورد های عصبانیم در او کنش ایجاد کرده و گفته بود نکنه دوسم داره) خلاصه مثل همیشه پیام میدادیم ولی من انگار یکم فرق کرده بود حساس تر شده بود اینم بگم فوق العاده روش حساس شده بودم حتی میگفت برم بیرون میگفتم مواظب باش پسری نگات نکنه ...البته واقعا همشه هر اتفاقی بیرون براش میوفتاد یا چیزی می شد همیشه میومد بهم می گفتم و این برام خیلی نگرش مثبت داشت

انگار یه جورایی از رفتارم فهمیده بود دل بهش دادم ولی من همچنان جرئت نداشتم بهش بگم یروز شوخی شوخی گفت از این به بعد آبم بخوری اید بگی ای لاو یو .. وای بخدا هنگ کردم باورم نمیشد گفتم غیر ممکنه مگه میشه اون فهمیده باشه دوسش دارم ...

چند باری به شوخی شوخی گفت اگه ازم کوچیک تر نبودی خودم میرفتم تو کارت هههههه (چون ازش کوچیک تر بودم برا همون باورم نمیشد منو بخواد) روز بعدش که داشتیم پیام میدادیم هی داشتیم پیامای تو ذوقی میفرستادیم و بهم فحش میدادم ویرا میگفتیم...

من به شوخی گفتم زنمون نشدی چندتا کتک مفصلت بزنم (فک کنم این گفتم دقیق یادم نیست الان که دارم اینو مینویسم یکم دلم گرفته مغزم خوب کار نمیکنه)

اونم برا اینکه روی منو کم کنه گفت خودم زنت میشم بعد پیام داد هووی هوووی مثلا من زت بودم میتونستی منو کتک بزنی؟منم هی میزدم تو ذوقش و...

یه روز گفتم حدی چندتا عکس برام بفرست بزنم روی پروفایلم چندتا فرستاد یکیش کارتونی بود یه برگه تو دستش بود روش نوشته بود ای لاو یو منم همونو زدم رو پروفایل بعد پیام دااد وای اینو گذاشتی... منم به حالت ترسیده و یکم استرس زا گفتم برا زنم گزاشتم که گفت قربون شوهرم بشم که اینو برام گزاشته ...وای نمیدونید بخدا دنیام زیر رو شد اصلا باورم نمی شد... ینی میخواستم گریه کنم بخدا انگار قلبم اومده بود تو دهنم تازه چند قطره اشک ریختم بخاطر خوشحالی و اینکه منو دوس داره خیلی خیلی خوشحال بودم ولی هنو بهش نگفته بودم دوسش دارم دو ساعت گذشت هی داشتیم اس میدادیم پیام دادم حدی تو منو دوس داری؟؟؟؟

قلبم توی دهنم بود(الان که دارم میگم باهام قهر امیدوارم با نوشتم خاطراتمون بتونه باهام آشتی کنه)

خییلی استرس داشتم و هی میگفتم خدایا بگه دوسش دارم..

که یکم به صورت نامطمئن گفت بله اقاا من میخوامت میخوای بامن باشی

منم گفتم بخدا از خدامه من خیلی وقته میخوامت ولی نتونسم بهت بگم...

اون شب زیبا ترین شب زندگیم بود خیلی خوب بود

12.gif

اینم بگم حدی مث دخترای امروز نبود که یه دوست دارم بگی چهارتا بوس بفرسته بخدا اولا به زور میگفیم دوستت دارم از هم خجالت میکشیدیم فقط دوست داشتیم همو ...اون گفت بخدا تا حالا باهیچ پسری نبودم و تجربه نداشتم ومنم نبود هردو خیلی خجالتی بودیم...

گفت که زمان میبره درک کنه و ازم زمان خواست که بتونه خودشو با شرایط وفق بده خیلی خوشم میومد دختری با نحابتی بود حتی من که عشقش بودم درمورد منم احتیاط میکرد و گفت من پاکم و نمیخوام پاکیم به خطر بیوفته و واقعا منم همیشه کمکش کردم معصومیتش و نجابتش به همون پاکی بمونه (حتی یبار حتی یبار بحث سکسی نکردیم و همیشه دل همه دیگه برامون مهم بود نه جسم هم )

من افکارم این بود باخودم گفتم خدایی نکرده شاید قسمت من نشد نباید من پاکیشو از بین ببرم و همیشه این جمله بیشتر ازهرجمله ای رو مغزم بود و روم تاثیر داشت که خودم یکروز پدر میشم و دختر خواهم داشت وآیا حاضرم دخترم بازیچه پسر باشه و بخدا ه همن دلیل هیچ وقت به پاکی عشقم توهی نکردم و نجابتش برام دنیا ارزش داشت.

حتی یه شب که توی وایبر براش شکلک بوس فرستادم نارحت شد و گفت تو منو برا خودم نمیخوای چند حرف دیگه که قانعش کردم ببخشی قصدی نداشتم و از دلش در آوردم...

به همین صورت ادامه داشت تا عاشق تر  شدیم هرصبح که میرفتم مدرسه قبل از اینکه صبحونه بخورم بهم  سلام میداد قربون صدقم میرفت و میگفت تو مرد زندگیمی و خود زندگیمی خیلی دوس داشتم وقتی بهم میگفت تو همه ی زندگیمی...

18.gif

تو این زمان حتی یه عکس بهم نداد که داشته باشم چون می گفت دوس نداره زندگیش به خطر بیوفته و دوست نداشت عکسش دست نامحرم باشه (من)

منم گفتم باشه اما هرازگاهی از بیتاک به صورت پنج ثانیه ای نشونم میداد و غیب می شد(حالت نجوا)

چندباری گفتم میخوام ببینمش که بازم مخالفت کرد وگفت من تاحالا باکسی بیرون نرفتم وزمان نیاز دارم بذار همو خوب بشناسیم بعد..

منم قبول میکردم ولی واقعا دیگه بی تاب دیدار ش بودم...

تو این زمان وحشتناک عاشقش شده بودم حتی همیشه از هرکسی مگذشتم تا باز با اون باشم

درسام که مهم تر شدن قرار شد دیگه فقط شبا ساعت هشت به بعد بهم اس بده... قرار گزاشتیم که اول ماه دی همو ببینیم که خانوم وسطش زد زیرش و گفت من اماده نیستم و قرارمون موکول شد به اردیبهشت تولد من...

البته من الان دارم کتاب انگلیسی می نویسم و حدی گفت شاید روز چاپش بیاد ازت بگیرمش...

الان دهه ی فجر 93 هستش و من امیدوارم باعشقم بتونم به عمر زیر یه سقف زندگی کنم....

من خیلی دوسش دارم و امیدوارم بتونم لایق عشقش باشم...

خیلی ممنون که نوشته هامو خوندید امیدوارم شماهم با داشتن عشقی پاک بتونید از مسیر زشتی ها دور شوید

در پناه حق.

دوستت دارم نازنینم الان باهام قهری ولی میدونم زود زود اشتی می کنیم ما که از هم جدا نمیشیم

Yoni&h@di

1393/11/18

(دنیایم را از دست بدهم حدیم را از دست نخواهم داد)




:: موضوعات مرتبط: خاطرات قبل از دیدن , ,
:: برچسب‌ها: آشنایی با عشقم , عاشق شدن , دیدن عشق , عشق پیدا کردن , عشق همه زندگی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
ka.ku در تاریخ : 1393/11/25/6 - - گفته است :
سلام.......خیلی قشنگ بود ... ایشالا به عشقت برسی برای همه و منم دعا کن داداش
پاسخ:مرسی شمام لطف دارید به امید خدا و درپناه حق بتونید به عشقتون برسید و خوشحال در کنار هم زندگی کنید

<-CommentGAvator->
ƝƛƧƖM در تاریخ : 1393/11/25/asheghi1393 - - گفته است :
داستان عشقتون و خوندم دادا
ایشاالله همه چی حل میشه
چون عشقتون پاک از ته دل واست سر نمازم دعا میکنم
دادا هیچوقت نزار به مدت چند روز ازت دور شه و بی خبر بمونید چون سردی میاره بینتون
پاسخ:میدونم خواهر جان بخدا هر ساعت بهش پیام میدم حالشو میپرسم ولی یا جوابم نمیده یا با بی میلی میزنه تو ذوقم و دلمو میشکنه ولی باز نمیتونم ازش دل بکنم چون به اندازه زندگیم و حتی بیشتر دوسش دارم

<-CommentGAvator->
parvaneh در تاریخ : 1393/11/18/asheghi1393 - - گفته است :
داستان زندگیت خیلی قشنگ بود.
ایشاا... به هم برسید و خوشبخت بشین.
الانم سعی کن زود زود از دلش در بیاری و زود با هم آشتی کنین
اگه میشه واسه منم دعا کن به عشقم برسم
موفق باشید
آخ یادم رفت سلام کنم راستی سلام
پاسخ:سلام.مرسی خواهر جان ممنون که فقط تو خوندی داستان زندگیمو به درگاه خدا همیشه بتونی با عشقت شاد باشی. و ایشالله که بتونی بهش برسی..واز دستش ندهههههههههههههه... بازم ممنون که داستان زندگیمو خوندی


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: